دکتر کاظمیان گفت : نسل ما، نسل طلایی انقلاب هستند، ما به پشتوانه کسانی که در انقلاب زحمت کشیدند یک جریان خیلی عظیم و تأثیرگذار را دیدیم و توانستیم این فرصت را داشته باشیم تا انقلاب را خوب ببینیم و بفهمیم و در وجود مان آن را نهادینه کنیم .
جنگ که شروع شد خطر بزرگی بود که انقلاب را تهدید میکرد و راه دیگری غیر از جبهه رفتن نداشتیم، یعنی تصور ما اصلاً این نبود که میشود جبهه نرفت یا از انقلاب حمایت نکرد، اصلاً چنین تصوری وجود نداشت و خب در آن شرایط رفتن به جبهه برای ما خیلی کار معمولی بود و عجیب نبود.
خودتان را معرفی کنید:
علی کاظمیان متولد ۱۸ شهریور ۱۳۴۶ در تهران در محله بسیار قدیمی و اصیل به نام خیابان ایران هستم. چهار برادر دارم و فرزند چهارم خانواده هستم. پدرم بازاری و عمدهفروش پارچه و مادرم خانهدار بودند. سال ۱۳۷۱ زمانی که انترن بودم، بهصورت کاملاً سنتی مادرم به خواستگاری همسرم رفت و عقد کردیم. حاصل این ازدواج هم دو دختر است، دختر بزرگم امسال سال سوم دانشگاه رشته معماری و دختر کوچکم کلاس پنجم دبستان است.
در مورد دوران تحصیل خود بفرمایید:
دوران دانشآموزی را تا سال ۱۳۶۴ در مدرسه علوی درس خواندم. همان سال رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم، سال ۱۳۷۱ فارغالتحصیل شده و به سربازی رفتم. سال ۱۳۷۴ امتحان دستیاری رشته رادیوتراپی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفتهشده و سال ۱۳۷۷ فارغالتحصیل شدم. همان سال تعهد خدمت خود را در انستیتو کانسر بهعنوان هیئتعلمی شروع کردم، طبق مصوبه آن زمان وزارت خانه نفرات اول بورد میتواند سریع هیئتعلمی شوند و من نفر اول بورد بودم، از سال ۱۳۷۸ هیئتعلمی و استادیار شدم و تا الآن که مشغول خدمت هستم.
چرا رشته پزشکی را انتخاب کردید؟
دو برادر بزرگترم هر دو پزشک بودند، یکی متخصص ارتوپدی هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی بیمارستان امام حسین (ع) است و برادر بزرگتر که فرزند ارشد خانواده بود، در دوره انترنی شهید شد.
من از بچگی به پزشکی خیلی علاقه وافر داشتم و فکر میکردم غیر از پزشکی رشته دیگری نیست که باید در آن درس بخوانم.
درباره فعالیتها و سمتهای اجرایی و پژوهشی خود بفرمایید:
در کنکور، رتبه اول سهمیه خانواده شهدا را کسب کردم و معدلم در دوره پزشکی عمومی جزء ده درصد اول دانشجوهای دانشگاه علوم پزشکی تهران بود، ولی خوشبختانه یا متأسفانه آن زمان که ما فارغالتحصیل شدیم برای ورود به دوره رزیدنتی ده درصد را برداشتند؛ بنابراین به سربازی رفتم. در دوره تخصصی شاگرداول بورد شدم.
در بیمارستان امام خمینی (ره) تقریباً چهار سال و نیم رئیس انستیتو کانسر بودم که با شروع ریاست دانشگاهی دکتر جعفریان و تغییر شیوه مدیریت مجتمع بیمارستانی، ایشان در حق من لطف کردند و اجازه دادند از این سمت کنارهگیری کنم. در حال حاضر چهار سال است که مدیر گروه رادیوتراپی در دانشگاه هستم. واز سال ۱۳۸۸ دانشیار شدم.
اولین بار چه سالی به جبهه رفتید:
تا قبل از ورود به دانشگاه به جبهه نرفته بودم. سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ چهار سال آخر جنگ و در بحبوحه و اوج جنگ بود که به دانشگاه آمدم. در دانشگاه گروههای پزشک یاری تشکیل میشد و از دانشجوهای داوطلب پزشکی ثبتنام میکردند، من هم ترم اول و دوم ثبتنام کردم و آموزشهای پزشک یاری را گذراندم و بهعنوان پزشکیار چند بار به جبهه رفتم.
اولین بار سال ۱۳۶۵ و عملیات والفجر ۱ در منطقه پیران شهر بود. ما فقط در زمانهای عملیات اعزام میشدیم، چند روز بودیم و بعد از عملیات برمیگشتیم. در پیرانشهر، در جبهه جنوب در عملیات کربلای ۵ و عملیات مرصاد حضور داشتم.
با توجه به اینکه برادر شما شهید شده بودید، زمان رفتن به جبهه خانواده مخالفت نکردند؟
نه اصلاً هیچکس مخالفت نکرد. برادرم که هیئتعلمی و ارتوپد بیمارستان امام حسین (ع) است جزء صدنفری بودن که در تیم اضطراری جنگ بودند، برادر دیگری که از من بزرگتر و پزشک نیست، بعد از دوران دبیرستان به علت انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها به سربازی رفت و از بیستوچهار ماه بیست ماه را در خط مقدم بود؛ بنابراین جبهه رفتن در خانواده ما چیز عجیبی نبود که من بخواهم برای رفتن تلاشی کنم.
چرا میخواستید به جبهه بروید؟
ما در محله قدیمی و اصیلی در تهران به نام خیابان ایران زندگی میکردیم. امام خمینی (ره) که از خارج تشریف آوردند در مدرسه علوی اقامت کردند. فاصله مدرسه تا منزل ما ده دقیقه پیاده بود. در تعداد قابلتوجهی تظاهرات قبل از انقلاب شرکت میکردیم، درواقع ما انقلاب را از خودمان میدانستیم و سعی تلاش کردیم این انقلاب اتفاق بیفتد. ما از دوردستی بر آتش نداشتیم بلکه در بطن قصه بودیم و وقتی انقلاب شد، همچنان فکر میکردیم که باید از انقلاب نگهداری کرد.
جنگ که شروع شد خطر بزرگی بود که انقلاب را تهدید میکرد و راه دیگری غیر از جبهه رفتن نداشتیم، یعنی تصور ما اصلاً این نبود که میشود جبهه نرفت یا از انقلاب حمایت نکرد، اصلاً چنین تصوری وجود نداشت و خب در آن شرایط رفتن به جبهه برای ما خیلی کار معمولی بود و عجیب نبود.
: راجع به فعالیتهای قبل از انقلاب خود توضیح دهید
من سیزده، چهارده سالم بود که انقلاب شد، یعنی در زمان انقلاب نه سنم بالابود که بخواهم مثل بعضی مبارزان دنبال فضاسازی و جریان سازی باشم و نه آنقدر سنم کم بود که از اتفاقات درکی نداشته باشم. نسل ما، نسل طلایی انقلاب هستند، ما به پشتوانه کسانی که در انقلاب زحمت کشیدند یک جریان خیلی عظیم و تأثیرگذار را دیدیم و توانستیم این فرصت را داشته باشیم، از بیرون این جریان را نگاه کنیم، انقلاب را خوب ببینیم و بفهمیم و در وجود ما نهادینه شود، بعد انقلاب که جنگ شد ما فکر نمیکردیم کار دیگری بتوانیم کنیم جز اینکه به جبهه برویم.
خاطرات دوران جبهه خود را بفرمایید:
خاطره خاصی ندارم. ما در جبهه پزشکیار بودیم. من هیچوقت خط مقدم نرفتم و در بیمارستان صحرایی یا نقاهتگاه بودم. وضعیت مجروحهایی که آنجا بودند ثابت و تقریباً عادی بود. فکر میکنم در عملیات کربلای ۵ در شوشتر در نقاهتگاه بودم، کمپ بزرگی بود و مدتی در اهواز در گلف (پایگاه منتظران شهادت) که دو سوله بزرگ برای مجروحان شیمیایی داشت. من اولین بار مجروحان شیمیایی را آنجا دیدم.
در دوران جنگ به این فکر میکردید بعد از جنگ چه اتفاقی میافتد؟
خیر. من مقلد امام خمینی (ره) بودم و ایشان میفرمودند، ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه. در زمان جنگ بخصوص اوایل و اواسط جنگ حداقل افرادی که من با آنها در ارتباط بودم تصور اینکه در آینده چه اتفاقی میافتد را نداشتند و یک جریان بسیار بزرگی حرکت میکرد و همه داشتند با آن جریان جلو میرفتند.
دو راهپیمایی خیلی بزرگ قبل از انقلاب در تاسوعا و عاشورا سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد، من یازده، دوازدهساله بودم، صبح آن روز صبحانه خوردم، وصیتنامهام را نوشتم، در جیبم گذاشتم و به راهپیمایی رفتم. ما شش نفر در خانواده همه وصیتنامههایمان را نوشتیم، رفتیم و میدانستیم که ممکن است دیگر برنگردیم. الحمدالله که برگشتیم ولی با توجه به شرایطی که بود، بدون تصور اینکه رفتیم برنگردیم چه میشود یا برویم برگردیم چه میشود، حرکت میکردیم.
آن زمان باید در راهپیمایی شرکت میکردیم، جنگ هم همینطور بود آن زمان باید میرفتیم که خدا را شکر رفتیم. الآن بسیاری از جوانان ما نتیجه گرا شدند، کار خیلی خوبی هم انجام دهند به نتیجه کار فکر میکنند.
با شنیدن خبر پذیرفته شدن قطعنامه چه حسی داشتید:
اواخر جنگ مردم خسته شده بودند. جنگ طولانی شده و تمام منابع مادی کشور اعم از منابع انسانی و غیرانسانی صرف جنگ شد. ولی با تمام این تفاسیر وقتی قطعنامه ۵۹۸ پذیرفته شد، احساس خوبی حداقل به من دست نداد.
در خاطرات آقای رفسنجانی وجود دارد که میگفت ما رفتیم با امام خمینی (ره) صحبت کردیم و قرار شد قطعنامه ۵۹۸ را بپذیریم، من به امام خمینی (ره) گفتم شما قطعنامه را نپذیرید، اجازه بدهید من بپذیرم و بعد شما من را اعدام یا مجازات کنید که این پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به اسم شما نوشته نشود». این حرف یعنی چه؟ یعنی احساس میشد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بین مردم مقبولیت ندارد.
من فکر نمیکنم هیچکس دیگر جای امام خمینی (ره) میتوانست اینگونه مردم را رهبری کند. مردم هشت سال را در این جنگ با آن مکافات و زحمتهایی که وجود داشت سپری کنند. ولی این شرایط را مردم بهراحتی تحمل کردند، نهتنها تحمل میکردند بلکه حمایت میکردند. برای نسل ما حداقل آنهایی که مثل من فکر میکردند و رهبری امام را قبول کرده بودند، امام خمینی (ره) همهچیز بود، ایشان میفرمودند جنگ میگفتیم ما هم میگفتیم جنگ، میفرمودند صلح، میگفتیم صلح.
از دوستان آن زمان کسانی هستند که هنوز باهم در ارتباط باشید:
دکتر جعفریان از دوستان بسیار قدیمی من است؛ ما از کلاس اول دبستان در یک مدرسه بودیم و فاصله منزلمان تقریباً ده دقیقه پیادهروی بود و از همان زمان باهم دوست هستیم. سابقه رفاقت ما باهم بسیار قدیمی است.
از دوستان دیگر دکتر سعید کاظمی است، البته او بهصورت رزمی به جبهه میرفت و مجروح هم شد. اعزامهای ما اینگونه نبود که یک گروه همیشه باهم برویم؛ هر دفعه عدهای باهم بودیم و اعضا متفاوت بودند.
به نظر شما چطور میتوان فرهنگ ایثار را به نسلهای جدید منتقل کرد:
یک اتفاق بزرگی زمان انقلاب افتاد، کسی پیدا شد به اسم روحالله موسوی خمینی (ره)» که تمام وجودش را مخلصانه برای انقلاب گذاشت. خدا تبرک و تعالی بهواسطه این اخلاص یک ملت را مرید او کرد. اگر علی کاظمیان یکمیلیونیام اخلاص امام را داشته باشد، یکمیلیونیام از ملت دنبال او خواهند آمد، شک نکنید.
داستانی را در روزنامهای خواندم خیلی جالب بود، نوشته بود من رفیقی داشتم که شهید شد، زمان جنگ بنزین کوپنی بود تا چند سال بعد مدت کوتاهی کوپن را برداشتند، سپس مجدد کوپنی شد. مدتی که کوپن را برداشته بودند این دوست من میخواست ماشین خود را بفروشد و به من سپرد این کار را برای او انجام دهم. روزی با من تماس گرفت که ماشین را نفروش، علت را که پرسیدم، گفت من خبردار شدم بنزین میخواهد کوپنی شود و اگر کوپنی شود، قیمت ماشین ارزان شده و کسی که ماشین من را خریده مغبون میشود. صبر کن این اتفاق که افتاد، بعد آن زمان ماشین من را بفروش که خریدار ضرر نکند».
اگر تعداد قابلتوجهی افراد با این ویژگی پیدا کردید، ایثار خودبهخود نهادینه میشود. همهچیز درست میشود، به شرطی که این افراد شاخص باشند نه کسانی که خبردار میشوند امروز قرار است دلار افزایش پیدا کند، تمام زندگیشان را میفروشند دلار میخرند.
تربیت کردن جامعه و انسانها بیشتر از آنکه احتیاج به فعالیت داشته باشد، احتیاج به مربیهای مهذب دارد. افرادی که خودشان را ساخته باشند، میتوانند مربیان خوبی برای دیگران شوند، این را هم در نظر داشته باشید افراد آن نسل قوی نبودند، قوی شدند.
در احوالات شهیدی خواندم که ایشان از لاتهای زمان شاه بود که تمام بدنش را خالکوبی کرده بود، به جبهه رفت و ازخداخواسته بوده وقتی جنازهاش بازمیگردد اینطور نباشد. میگویند زمان شهادتش تمام بدنش سوخته بود و فقط صورتش مانده بود. شخصیت امام خمینی (ره) بینظیر بود قابلمقایسه با هیچکس نیست که توانسته بود همچین تأثیری روی افراد داشته باشد.
عوامل موفقیت و پیشرفت خود را بفرمایید:
در خانواده ما درس خواندن خیلی ارزش بود، پدر و مادرم علاقه داشتند ما همه درس بخوانیم. همینطور هم شد الآن چهار پسری که هستیم، دو پزشک و دو مهندس هستند. در این امر، نقش پدر و مادرم خیلی مهم بود و البته دعاهای مادرم که هنوز هم بشدت برای ما دعا میکند و دعاهای ایشان است که به هر جا ما میرسیم.
ورزش میکنید؟ به چه ورزشی علاقه دارید؟
پیادهروی میکنم، از خانه تا ایستگاه مترو بیست دقیقه پیاده است صبحها و عصر پیاده میروم، این عمده ورزشی است که انجام میدهم. هیچوقت ورزشکار حرفهای نبودهام. از شنا بدم نمیآید. کوهنوردی را خیلی دوست دارم.
خبر:اسماعیلی
عکس:گلمحمدی