در ادامه مصاحبه با ایثارگران گرامی دانشگاه،با حجتالاسلام دکتر علی الهامی دانشآموخته حوزه و دکترایتخصصی مدرسی معارفاسلامی گرایش تاریخ و تمدن اسلامی و عضو هیئتعلمی گروه آموزشی معارفاسلامی دانشکده پزشکی و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتگو نشستیم.
ضمن تشکر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما گذاشتید، لطفا خودتان را معرفی کنید؟
علی الهامی متولد تربتحیدریه از توابع استان خراسانرضوی و عضو هیئتعلمی گروه آموزشی معارفاسلامی دانشکدهپزشکی دانشگاه علومپزشکیتهران هستم و از سال ۱۳۷۳شمسی در این دانشگاه افتخار خدمتگزاری را دارم.
دوران تحصیل خود را چگونه گذراندید؟
دوران ابتدایی را در زادگاهم گذرانده و در آغاز سال تحصیلی ۱۳۵۳ وارد حوزهعلمیه شهرستان کاشمر شدم و در سال ۱۳۵۶ به حوزهعلمیه قم راه یافتم. همزمان با تحصیلات حوزوی به دلیل توصیههای مرحوم پدرم و بعضی از اساتید روشنبین و بزرگوار حوزه بهصورت متفرقه مقطع متوسطه را در رشته فرهنگ و ادب گذراندم. در حوزهعلمیه قم سطوح دهگانه دروس حوزه را تا سال ۱۳۶۳ به پایان رسانده، از سال ۱۳۶۴ به مقطع سطوح عالی حوزهعلمیه قم یعنی دروس خارج فقه و اصول راه یافتم و تا سال ۱۳۸۶ به مدت ۲۲ سال در مقطع سطح عالی حوزه از محضر علمای بزرگی همچون آیتالله میرزاجوادآقایتبریزی، آیتالله وحیدخراسانی، آیتالله جعفرسبحانی، آیتالله ناصرمکارمشیرازی و آیتالله موسیزنجانی بهره گرفتم و همزمان تحصیلات دانشگاهی را ادامه دادم که در سال ۱۳۷۱مدرک کارشناسی ارشد و در سال۱۳۹۱ موفق به کسب مدرک دکتری رشته مدرسی معارفاسلامی گرایش تاریخ و تمدن اسلامی با درجه عالی شدم.
در چه رشتهای تحصیل کردید و اکنون در چه رشتهای فعالیت میکنید؟
رشته تحصیلی دانشگاهیام گرایش تاریخ و تمدن اسلامی است و بیشتر فعالیتهای علمی خود را در همین رشته متمرکز کردهام. پس از جنگ تحمیلی عراق جهت ورود به عرصههای جدید و دانشهای نوین علمی، همزمان با دروس حوزوی وارد دانشگاه شدم و در سال ۱۳۶۷ در آزمون ارشد الهیات و معارف اسلامی مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم پذیرفته شده و در سال ۱۳۷۱ با درجه عالی فارغالتحصیل شدم؛ سال ۱۳۸۶ در آزمون دکترای تاریخ و تمدن اسلامی دانشگاه معارف اسلامی پذیرفته و در سال ۱۳۹۱ با کسب رتبه ممتاز در مقطع دکتری فارغالتحصیل شدم و اکنون بیشتر در این زمینه علمی به فعالیتهای آموزشی – پژوهشی اشتغال دارم.
چطور به این رشته علاقهمند شدید؟
شرایط زمانه و موقعیت کاری در انتخاب گرایش تاریخ و تمدن اسلامی تعیینکننده بود. همان طور که میدانید پس از جنگ هشتساله گفتمان سازندگی، توسعه و توسعهیافتگی کشور در محافل علمی و سیاسی بسیار مطرح بود، از طرفی ورودم به تدریس در دانشگاه با تدریس درس «انقلاباسلامی و ریشههای آن» آغاز شد و یکی از مسائل مطرح در رابطه با اهداف انقلاب دست یابی به تمدن ایرانی- اسلامی بود؛ افزونبراین در دانشگاه صنعتی امیرکبیر سمت معاون فرهنگی نهاد نمایندگی را داشتم. که مباحث تمدن اسلامی و گفتگوی تمدنها بسیار رایج بود که امروزه ما را به بحث تمدن نوین اسلامی کشانده است. لذا این موضوع برایم جذابیت داشت که پس از مشورت با برخی از اساتید صاحبنظر، این رشته را برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری برگزیدم. اساساً بحث تمدن از گرایشهای جدید علمیست که سابقه طولانی نداشته و بهعنوان یک حیطه آموزشی-پژوهشی به نیمهای دوم قرن ۱۸ میلادی باز میگردد که از آغازگران آن می توان از والتر از نامدارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری یاد نمود. او مفاهیم جدیدی از آزادی و اندیشه، عدالت اجتماعی و نقش اقشار مردمی را در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی مطرح کرده است که جمعبندیهای آن به مفاهیمی همچون فرهنگ و تمدن نوین و یا تمدن غربی منجر شده است؛ موارد یاد شده در علاقهمندی ام به این رشته تأثیر زیادی داشته است.
در خصوص فعالیتهای اجرایی، پژوهشی و فرهنگی خود مختصری بفرمائید؟
با توجه به وظایف هیئتعلمی تقریباً همه فعالیتهایم جنبه آموزشی، پژوهشی و فرهنگی پیدا میکند حتی فعالیتهای اجرایی هم رویکرد علمی-فرهنگی دارد. علاوه بر تدریس پیوسته ازجمله فعالیتهای علمی-پژوهشی ام تألیف ۹ عنوان کتاب و بالغ بر ۳۷ مقاله به چاپ رسیده است. افزون براین در پایاننامههای ارشد و رسالههای دکتری متعدد دانشجویان بهعنوان استاد راهنما یا مشاور نقش داشته و دارم که برخی بهعنوان کتاب چاپ و منتشرشده است. همچنین در کرسیهای نظریهپردازی متعددی بهعنوان ارائهدهنده و یا منتقد حضور داشتم و پیوسته سخنرانیهای مختلفی به مناسبتهای علمی، فرهنگی و مذهبی در دانشگاه و یا خارج دانشگاه داشته و دارم، همکاری با مجلات علمی-پژوهشی بهعنوان عضو هیئتتحریریه، داور و یا ارائهدهنده مقالات در مجلات علمی-پژوهشی دانشگاهی و غیر دانشگاهی ازجمله مجلههای مطالعات اسلامی در حوزه سلامت، مطالعات تاریخ و تمدن اسلام و ایران، مجله تاریخ فرهنگ و تمدن، تاریخ اسلام و … همکاری دارم.
عضویت هیئتعلمی از جمله گروه آموزشی معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران و برخی مراکز علمی-تخصصی مانند مرکز علوم قرآن، حدیث و طب دانشگاه علوم پزشکی تهران، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در گروه فقه سیاسی وابسته به دفتر تبلیغاتاسلامی قم و همچنین در گروههای ویژه تاریخ و تمدن اسلامی در دانشگاه آزاد اسلامی حوزه علمیه خواهران بخشی از فعالیتهای علمیست که حضور داشته و دارم.
ازجمله سوابق کارهای اجرایی حدود دو سال معاون فرهنگی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه صنعتی امیرکبیر چند دوره مدیر گروه آموزشی معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران، مدیر شورای گروه های آموزشی معارف اسلامی دانشکاه های دولتی منطقه یک، شامل تهران، قم، البرز، سمنان و قزوین؛ عضویت در کمیته علمی معارف اسلامی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، عضویت هیئت بُرد و طراحی سؤالات جامع علوم پایه، عضویت هیئت تجدیدنظر وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، معاون پژوهشی گروه آموزشی معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران و معاون پژوهشی گروه فقه و تاریخ حوزههایعلمیه خواهران بخشی از فعالیتهای اجرایی– فرهنگی بنده می باشد. (جزئیات این فعالیتها در درگاه اطلاعرسانی رسمی اینجانب در سامانه اینترنتی با آدرس: www.drelhamiali.blog.ir و همینطور در صفحه شخصیام در سایت قدیمی دانشگاه علوم پزشکی تهران قابل ملاحظه است.)
چطور شد به جبهه رفتید؟
هنگام شروع جنگ تحمیلی هشتساله عراق، اقتضای موقعیت سنی و شرایط سیاسی-اجتماعی آن دوران، ایجاب میکرد به شکلی نسبت به تحولات سیاسی-اجتماعی جامعه حساس باشم؛ جدای از این امور نقش امام خمینی(ره) و رهبری ایشان در تصمیمگیریهای ما بسیار تعیینکننده بود. بهخاطر دارم زمانی سخنرانی امام را گوش میدادم که فرمود: «امروز جبهه از اوجب واجبات است.» این بیانات آنقدر در من تأثیر گذاشت که همانروز با یکی از دوستان هماهنگ شدم و برای اعزام به جبهه آماده شدیم.
این حس که رفتن به جبهه وظیفه است! شاید امروز کمی عجیب به نظر برسد، اما آن زمان بسیار مهم و قابل پذیرش بود. وظیفه دینی و ملی ما حفظ انقلاب و ارزشهای ملی-اسلامی چنین ایجاب می نمود. جنگ که آغاز شد مشخص بود دشمن برای از بین بردن انقلاب و دستاوردهای آن برنامهریزی کرده است، لذا دفاع از انقلاب، ناموس و وطن، حضور در جنگ و جبهه را از اولویتهای ما ساخته بود.
از وقایع جنگ و حضورتان در جبهه بفرمایید:
اولین بار در سال ۱۳۵۹ پس از دیدن دوره آموزشهای رزمی در حزب جمهوریاسلامی که آن موقع هنوز نیروی بسیج و سپاه موقعیت ثبات و روشنی نداشتند، به منطقه نقده در آذربایجان غربی اعزام شدم. آذربایجان غربی و کردستان از جمله مناطقی بود که به دلیل فعالیتهای گسترده ضد انقلاب از صحنههای جنگ داخلی و خارجی بود. حدود سه ماه در منطقه بودم، شرایط بسیار سخت بود به دلیل فقدان امنیت و شدت درگیریها حتی به مردم عادی هم نمی توانستیم اعتماد نماییم. چون کسوت روحانی داشتم بیشتر بهعنوان نیروی رزمی-تبلیغی اعزام میشدم. دومین بار در جریان فتح خرمشهر به جبهههای جنوب اعزام شدم. فتح خرمشهر صحنه جالبی از شور و شعف و کمکهای مردمی بود، خاطرم هست از شهرستانها کمکهای مردمی کاروانی با کامیون به جبههها فرستاده میشد؛ نزدیک هر عملیات و یا بعدازآن این کمکها اوج میگرفت. به همراه یکی از این کاروانهایی که از شهرستان ما اعزامی شده بود بنده هم اعزام شدم و تا شهریور ماه در منطقه جنوب بودم، اعزامهای بعدی که داشتم سفرهای رزمی-تبلیغی بود که نوعاً سفرهای بیستروزه، یکماهه و یا ۴۵ روزه بودند که به مناطق جنگی باختران؛ قصرشیرین، مریوان، سردشت، سرپلذهاب و دشت شیلر (یا رودخانه شیلر که از مناطق بسیار حساس بین بانه و مریوان بود و زیر کوه بیمارستان صحرائی بسیار مجهز و ویژه مجروحان جنگی داشت) اعزام شدم. دو سفر هم به تپههای روح ا…، تپه فیض و منطقه بازیدراز داشتم که خاطرات زیادی از این مناطق دارم.
اصولاً صحنههای جبهه و جنگ همهاش خاطره بود، چه زمانی که در سنگر بودیم و چه زمانی که بهعنوان سخنران در بین رزمندگان و یا در عملیات ها؛ همه صحنههایی سراسر شور، هیجان، اضطراب و امید بود؛ البته آن خاطرات در تاریخ و ذهن مردم ما ثبت شده است.
یادم هست پس از فتح خرمشهر که اعزام شدم قرار بر این بود پس از مدت کوتاهی برگردم، اما وقتی وارد منطقه شدم فضای خاصی پیش آمد که تا شهریور ماه ماندم. روحانی قبلی که آنجا بود گویا خسته شده بود، چشمش که به من افتاد خیلی خوشحال شد که جایگزینی آمده، منی که قرار بود کمتر از ده روز برگردم حدود سه ماه تا شهریور ماندگار شدم و حوادث تلخ و شیرین زیادی داشتم؛ گرمای شدید خوزستان، شهدا و مجروحان، حماسهها و دلاوریها که هر روزه با آن مواجه بودیم خاطرات مرا میساختند.
از خاطراتی که همان روز اول رخ داد و هیچوقت از یادم نمیرود، سوار بر ماشین کمکهای مردمی با شور و شعف به سمت مرز شلمچه در حرکت بودیم، مرز بینالمللی را رد کردیم، از خط مرزی عراق هم که به دست بچههای ما افتاده بود عبور کردیم، هیچکس هم به ما نگفت شما با این ماشین کجا میروید؟ همچنانکه به جلو میرفتیم یکمرتبه با تیراندازی و خمپارههای عراقیها مواجه شدیم، تازه فهمیدیم مستقیم به سمت دشمن میرویم. راننده کامیون دستپاچه شد تا ماشین را برگرداند آتش دشمن بر سر ما شدید شد و البته خسارتهایی هم به ماشین وارد نمود. وقتی به سمت نیروهای خودی برگشتیم، فرمانده فریاد زد: «چرا اینجا آمدید و کجا می روید؟”. حرفمان این بود که شما باید راهنمایی میکردید. شاید اگر تیراندازی اولیه صورت نمیگرفت ما با کل محموله کمکهای مردمی گرفتار دشمن میشدیم.
یکبار همزمانی از سرپلذهاب به سمت قصر شیرین در حال حرکت بودیم، جاده کاملاً در معرض دید دشمن بود، ناگهان به سمت ماشین ما شلیک شد، ماشین تاب زیادی خورد، من هم از ناحیه گوش آسیب دیدم. وقتی من را به بیمارستان پادگان ابوذر منتقل کردند از مجروحینی که دچار آسیبهای جدی و شدید شده و شهدایی که میآوردند خجالت کشیدم، خواستم بیرون بیایم، پزشک معالج به من گفت: «آنجا بنشین، تو نمیدانی چه صدمهای دیدی». گفتم: ولی من احساس میکنم سالم هستم و بیمارستان را ترک کردم که هنوز اثر آن را بههمراه دارم.
خاطره دیگرم هنگام برگشت از منطقه جنوب بود در قطار نشسته بودیم، هر یک از همسفران خاطرهای تعریف میکردند، آقایی میانسال وارد کوپه ما شد و نگاه خیره و معناداری به من کرد، کمی معذب شدم، ایشان را تکریم و احترام کردم، حالش را پرسیدم. گفت: «تو روحانی هستی؟» (لباس شخصی پوشیده بودم). تأیید کردم، ادامه داد: «کوپه بغل صدایت را شنیدم، به بچهها گفتم این آقا روحانی است. در منطقه زمانی که ما میخواستیم به خط اعزام شویم آمدی و سخنرانی کردی». (یادم آمد بحث جهاد بود و خب ما هم جوان بودیم و احساساتی، روایات ویژهای از جهاد را بیان کرده بودیم)، ایشان ادامه داد: «ما از خط برگشتیم و من برای ادای نماز از سنگر بیرون آمدم»، سر جیبش را که سوراخ بود نشان داد و گفت: در حال نماز بودم یکمرتبه گلوله رسام مستقیم به سینه و سمت قلبم اصابت کرد، با خود گفتم الان میافتم، خودم را تکان دادم، اما اتفاقی نیافتاد! به رکوع رفتم، گفتم شاید بیفتم بازهم اتفاقی نیفتاد، به سینهام دست زدم، خونی نمیآمد، همینطور سجده و به ترتیب رکعت بعدی را خواندم و سلام نماز را دادم، دوباره به سینهام دست زدم و دنبال گلوله گشتم، آستینم را که برای وضو بالا زده بودم پایین کشیدم که ناگهان دستم سوخت، متوجه شدم گلولهای که به سینهام خورده، با قرآنی داخل جیبم روی سینه سمت چپم بوده برخورد کرده، برگشته و در آستینم گیرکرده است. آری این از معجزات قران است که جیب پیراهنم سوخته ولی قران کاملاً سالم و مانع از اصابت به قلبم شده است. بههرحال در منطقه جنوب همهچیزش خاطره بود، گرمای شدید، سختیها، کمبود منابع و وجود حشرات موذی و رتیلهای آن و … .
در حین جنگ به دوران پسازآن همفکر میکردید؟
اوایل جنگ خیر. برآوردها سخت بود؛ شاید اولویتهای دیگری بود که فکر امثال ما را مشغول کرده بود. تهاجم و فشار از داخل و خارج کشور، بهویژه از جانب استکبار جهانی، صدام و عوامل داخلی بسیار گسترده بود. در خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی هم میخوانیم که میگوید: «ما هر شب که سپری می کردیم، احتمال می دادیم صبح که برمی خیزیم مملکت جور دیگری شده باشد و ما در محاصره نیروی دشمن هستیم.» این احتمال برای من هم وجود داشت. بهویژه به دلیل حال و هوای جوانی که خیلی به آینده فکر نمیکردیم و حتی احتمال زنده ماندن را نداشتیم؛ چون حرکتی که آغاز شده بود مستلزم جانفشانیهای ویژهای بود که می بایست حداقل یک نسل همه پتانسیل خود را به کار بگیرد تا انقلاب سرانجام گیرد؛ اما جنگ که دچار فرسایش شد کمکم باورمان شد که قدرت لازم را برای ایستادن داریم و از طرفی دشمن هم که از همه ظرفیتهایش استفاده کرده و بی نتیجه مانده بود، معلوم شد که نه دشمن آنقدر قویست که نظام و انقلاب را از پای درآورد و نه مردم از نظام و انقلابشان دست میکشند. پس به یقین رسیدیم که نظام و انقلاب اسلامی ماندگاری دارد. لذا اولویتهای دولت و نظام، بر برنامهریزی برای آینده استوار شد. برای من هم به عنوان ذره ای کوچک از خیل مردم آن بود که باید خود را برای ایفای نقشی هر چند کوچک برای آینده آماده سازم. از این روی همزمان با تحصیلات حوزوی تصمیم به ادامه تحصیل در دانشگاه و برنامه ریزی برای دانشگاه گرفتم.
از دوستان دوران جنگ بگویید، آیا با آنها ارتباط دارید؟
البته دوستان زیادی داشته و دارم که در مقاطع مختلف و در سفرهای کوتاه و بلند در عرصه جنگ و پشت جنگ با آنان آشنا شده ام که بعضی از آنان شهید و برخی هم به رحمت ایزدی پیوسته اند که یادشان گرامی وروحشان شاد باد و تعدادی هم هنوز در قید حیات هستند البته با برخی از آنان کم و بیش بعضا در نشست های دوستانه و یا ارتباطات مجازی ارتباط های دارم.
از جمله دوستان هم رزم، همکلاسی و بسیار صمیمیام حجت الاسلام سید یوسف نباتی بود که مدتی در منطقه کردستان با هم بودیم. بعدها امامجمعه شهرستان جلفا شد و مدتی است که به رحمت ایزدی پیوسته است، سبزعلی حیدری از دیگر دوستان روحانی و پاسداری است که نقشهای مهمی در سپاه؛ نیروهای قرارگاه رمضان و اطلاعات عملیات داشت. ایشان از جمله جانبازان عزیزی بود که حدود دو سال پیش در اثر آسیبهای ناشی از جنگ از میان ما پرکشید و خاطرات ارزشمندی از دوران جنگ از وی به چاپ رسیده است که با وی بهویژه در تدوین و چاپ مجموعه خاطراتش ارتباط زیادی داشتم و محسن آقارضی از بچههای اصفهان و بسیار مؤثر در تبلیغات جبهه و جنگ چند روز پس از عکس مشترکی که روی پل شهر سرپلذهاب با هم گرفتیم در همان نقطه به شهادت رسید.
و از جمله این دوستان جوادزمانی بود که مدتی هم مسئولیتی در سازمان تبلیغات تهران داشت و علیزارع از پاسداران سرپلذهاب که به شهادت رسیدند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
عزیزحیدری، نادعلیحیدری (که در قوه قضائیه مشغول هستند) جمالبهادری، عباسهوشمند (که خاطرات زیادی باوی از جبهه دارم) و یکسری از بچههای تیپ قائم گیلان در منطقه مریوان که دوستان بسیار فوقالعادهای بودند، مثل آقای امیری (از پاسداران رشید و از بچههای اطلاعات عملیات) و رسولشبرنگ (از عناصر فعال فرهنگی در شهرداری تهران) از جمله دوستانی هستند که هنوز باهم در ارتباط هستیم.
آیا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس مکتوب کردید؟
بله بعضی از خاطرات را دارم اما متأسفانه بسیار از خاطرات مکتوبم در اثر نقل و انقال و جابجایی هایی که مرتب داشتم از دست رفته است و برخی از خاطراتی که باقی مانده است، به ویژه تصاویر بعضاً مورد مراجعه و یادآوریام قرار میگیرد.
ادامه دارد …