سالها بود زهر در کام داشتی و دم برنمیآوردی.
سالها بود به هر بهانهای راه خانه مخفی مادر را پیش میگرفتی و زائر شبانهاش بودی، دردت را به خاک او که نمیگفتی، دیگر چه کسی میتوانست مرهم زخمهایت باشد؟
سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاههای مرموز و پرکینهای عبور میکردی و خود میدانستی معنی آن نگاهها را.
سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.
بااینحال، هر که از هرکجا بینصیب میماند، راه خانه تو احاطهاش میکرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو میدید و بیپروا طلب میکرد حاجتش را.
آخر میدانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیهتری؛ حتی چهره نورانیات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول میکرد.
از کوچه که میگذشتی، هر کس به بهانهای در مسیر راهت میایستاد تا لحظهای، جلوهای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بیریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.
خبرو عکس: اسماعیلی