گذری بر گفتگوهای صمیمانه دفتر امور ایثارگران با ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی تهران/ دکتر سیدرضا رئیس‌کرمی

دفتر امور ایثارگران به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس گریزی به مصاحبه‌های گذشته با ایثارگران دانشگاه به گفتگوی دکتر رئیس‌کرمی از جانبازان دفاع مقدس و سرپرست کنونی دانشگاه پرداخت.

دکتر رئیس کرمی: جوانان معاصر ما علاقه وافر به امام داشتند و کوچک‌ترین ناراحتی امام را تحمل نمی‌کردند.

به گزارش سینا رسانه دفتر امور ایثارگران، به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس با گریزی به گفتگوهای انجام شده با ایثارگران دانشگاه در سال ۱۳۹۶ به ثبت تاریخ شفاهی دکتر رئیس‌کرمی از جانبازان دفاع مقدس و سرپرست کنونی دانشگاه پرداخت.

متن گفتگو بدین شرح است:

ساده و بی‌آلایش مردمی و فروتن با آرامش در دفتر کارش ما را پذیرفت او در یکی از محلات مستضعف‌نشین قم در خانواده‌ای پرجمعیت و مذهبی متولدشده است.
در دوران راهنمایی با انقلاب آشنا شده زمان دانشجویی از فعالان سیاسی و اجتماعی بوده  خدمت در انجمن اسلامی ،جهاد دانشگاهی ، قائم‌مقام مدیر گروه پزشکی اجتماعی ،معاون دانشجویی فرهنگی دانشگاه ، سرپرست  دانشگاه علوم پزشکی قم معاون بهداشت درمان جمعیت هلال‌احمر کشور و مدیر گروه کودکان دانشگاه علوم پزشکی در سابقه فعالیت‌های خود دارد. سابقه حضور در جبهه را از سال 63 در غالب ، نیروی رزمی ، پزشک‌یار و عضو تیم‌های اضطراری بهداشت و درمان را ذکر می‌کند.
در عملیات والفجر 8 توسط بمب‌های خوشه‌ای همراه با عده‌ای از هم‌رزمانش به‌شدت  مجروح شده و به همین دلیل یکی از کلیه‌های خود را از دست می‌دهد.
یاد و خاطره  هم‌رزمان شهیدش سید محمد شکری ، حمید شاهرخی ، رحیم علی‌اکبری و شهید محمد علیم عباسی گرامی باد

لطفاً خودتان را معرفی کنید؟ 
بسم‌الله الرحمن الرحیم. من دکتر سید رضا رئیس کرمی هستم، در اواخر اسفند سال ۱۳۴۵ در یکی از محلات مستضعف‌نشین شهرستان قم به دنیا آمدم. البته شناسنامه من اول فروردین سال ۱۳۴۶ صادرشده است. در خانواده مذهبی‌سنتی بزرگ‌شده‌ام. خانواده ما خانواده پرجمعیت یازده‌نفره است که من دقیقاً فرزند وسط هستم. برادر بزرگ‌تر من در عملیات ثامن‌الائمه به شهادت رسید. سال ۷۲ ازدواج کردم و ۴ فرزند پسر دارم. همسرم خانه‌دار هستند. پسر بزرگ‌ترم دانشجوی سال ششم داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران، دومین پسرم دانشجوی سال چهارم مهندسی عمران دانشکده فنی دانشگاه تهران، سومین پسرم دانشجوی رشته دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی قم و پسر آخر سال آینده کنکور دارد.

دوران تحصیل خود را چطور و کجا گذرانده‌اید؟

 دوران ابتدایی را در دبستان رودکی و دوران راهنمایی را در مدرسه مهدوی گذراندم. سال ۵۶ که در مقطع دوم راهنمایی تحصیل می‌کردم مقارن با ایام انقلاب اسلامی بود و به علت زندگی در شهر قم ما زودتر درگیر مباحث انقلاب شدیم. در آن زمان همه افراد به‌نوعی در این مسائل در حد خودشان دخیل بودند.
دوران متوسطه را در سال ۵۹ در آغاز جنگ تحمیلی در دبیرستان حکیم نظامی که بعدها به دبیرستان امام صادق (ع) تغییر نام داد، آغاز کردم. سال ۶۳ دیپلم خود را گرفتم و در همان سال در کنکور سراسر رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران پذیرفته شدم .
تا سال ۱۳۷۱ دوران پزشکی عمومی را گذرانده و سپس وارد دوره تخصصی کودکان در بخش کودکان بیمارستان امام خمینی (ره) شدم. در سال ۷۴ از این دوره فارغ‌التحصیل شدم و طرح خود را در گروه پزشکی اجتماعی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران شروع کردم. در سال ۷۹ طرح خود را به پایان رساندم .
از سال ۷۹ تا ۸۵ به‌واسطهٔ مسئولیت اجرایی در شهر قم بودم؛ سپس مجدد به دانشگاه علوم پزشکی تهران برگشته و به‌عنوان هیئت‌علمی در بخش کودکان بیمارستان امام خمینی (ره) مشغول به کار شدم. در سال ۸۹ در اولین دوره فوق‌تخصص روماتولوژی کودکان پذیرفته شدم و تا سال ۹۱ این دوره را که به‌نوعی در تأسیس آن نیز مؤثر بودم به اتمام رساندم. در سال ۹۱ به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا کرده و به‌عنوان عضو هیئت‌علمی و رئیس بخش کودکان تاکنون مشغول به کار هستم.

فعالیت‌های علمی، پژوهشی و اجرایی خود را توضیح دهید.
در دوران دانشجویی از دانشجویان فعال در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی بودم. از سال ۶۵ که دانشجوی سال سوم بودم، وارد انجمن اسلامی دانشکده پزشکی شدم. از سال ۶۷ به مدت هفت سال عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی بودم. در این مدت یک سال هم عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشگاه تهران شدم. از همان ابتدا حضور فعال در صحنه‌‌های اجتماعی داشتیم. ابتدا بیشتر مرتبط با بحث جنگ بود؛ اما در سایر فعالیت‌ها نیز وارد شدیم .
از سال ۶۸ وارد جهاد دانشگاهی شدم. یک مدتی رئیس جهاد دانشگاهی دانشکده پزشکی و یک‌زمانی هم معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم. همه این‌ها در زمان دانشجویی و تحصیل بود.

در سال ۷۳ که سال آخر رزیدنتی بود، عمده فعالیت‌ها را کنار گذاشتم و بیشتر مشغول درس شدم. شهریور ۷۴ در بورد تخصصی کودکان پذیرفته شدم و آذرماه همان سال طرحم را در گروه پزشکی اجتماعی شروع کردم. عمده فعالیت‌های ما در آن زمان در روستاهای جنوب تهران، قم و اسلام‌شهر بود که فعالیت‌های بهداشتی، درمانی، آموزشی و پژوهشی بود. ما به همراه دانشجویان در فیلدهای روستایی و حاشیه شهر شرکت می‌کردیم و برنامه‌های مختلفی را در آن زمان اجرا می‌کردیم.

سال 75  به مدت یک سال قائم‌مقام مدیر گروه پزشکی اجتماعی شدم. مهرماه ۷۶ معاون دانشجویی و فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم و فعالیت اجرایی به‌نوعی سنگین را از آن سال شروع کردم. این مسئولیت را تا سال ۷۹ به مدت دو سال و نیم بر عهده داشتم. دوران بسیار خوبی بود و فعالیت‌های بسیار خوبی انجام شد. البته شرایط هم برای فعالیت‌های فرهنگی و دانشجویی بسیار مناسب بود. بسیاری از نهادهایی که اکنون در دانشگاه در حوزه‌های مختلف قرآنی فرهنگی و نشریات دانشجویی وجود دارد در همان سال‌ها پایه‌ریزی شده‌اند و اکنون خوشبختانه به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهند.

ابتدای سال ۷۹ به‌عنوان سرپرست دانشکده علوم پزشکی قم مأمور به شهر قم شدم. این مسئولیت تا مهرماه سال ۸۴ ادامه داشت. مهم‌ترین فعالیت‌ها در این سال‌ها تأسیس دانشکده پزشکی و تأسیس دانشگاه علوم پزشکی قم بود. تا قبل از این مسئله به‌این‌علت که تنها دانشکده بهداشت و پرستاری در این دانشکده وجود داشت امکان ایجاد دانشگاه نبود و بعد از راه‌اندازی دانشکده پزشکی به دانشگاه علوم پزشکی قم تبدیل شد. بعد از مهر ۸۴ نزدیک یک سال به فعالیت درمانی در قم پرداختم. 

 

از مرداد سال ۸۵ به دانشگاه علوم پزشکی تهران بخش کودکان بیمارستان امام خمینی (ره) به‌عنوان عضو هیئت‌علمی بازگشتم. از سال ۸۹ به‌عنوان رئیس بخش انتخاب شدم. در سال ۹۲ تا اواخر ۹۳ مدیرگروه کودکان دانشکده پزشکی بودم که به علت مأموریت به جمعیت هلال‌احمر از این مسئولیت استعفا دادم و تا مهر سال ۹۵ به‌عنوان معاون بهداشت و درمان جمعیت هلال‌احمر کشور فعالیت داشتم. بعد از آن عمده فعالیت‌های بنده در گروه و بخش کودکان در قالب فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی بوده است   چطور به جبهه رفتید؟ وقایع آن زمان را بیان کنید؟

 برادر بزرگ‌تر من در سال ۵۸، دقیقاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دانشجوی رشته مهندسی عمران دانشگاه خواجه‌نصیر طوسی شد. سال ۵۹ به علت انقلاب‌فرهنگی دانشگاه‌ها بسته شد. مدتی به جهاد سازندگی رفت و از مهر ۵۹ با آغاز جنگ تحمیلی وارد سپاه شد و در ۵ مهر ۶۰ در عملیات شکست حصر آبادان (ثامن‌الائمه) که به‌عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های اعزامی از استان قم بود شهید شد و در این مدت فقط یک ماه به منزل آمد. از همان زمان باتوجه‌به جوی که در منزل و خانواده و محل زندگی بود همه متمایل به حضور در جبهه بودند.

بعد از شهادت برادرم در تابستان سال‌های ۶۰ و ۶۱ دو بار اقدام به اعزام به جبهه کردم؛ ولی متأسفانه به علت سن کم و برخی مسائل دیگر این امر میسر نشد. بعد از آن موضوع بیشتر به بحث درس پرداختم. آن زمان حتی فکرشم نمی‌کردم بعد از ورود به دانشگاه دوباره این زمینه فراهم شود.

در انجمن اسلامی دانشگاه کمسیون جنگ وجود داشت. دانشجویان سال بالاتر در این کمیسیون حضور داشتند و مسئول کمیسیون آن زمان دکتر عراقی‌زاده بودند که اکنون متخصص بی‌هوشی هستند. دکتر علویان، دکتر سوداگر، دکتر سرو دلیر، دکتر عین الهی، دکتر حمیدی و خیلی از دانشجویان دیگر دوستان سال‌های بالاتر بودند که در کمسیون حضور داشتند.

از ترم دوم امکان حضور داوطلبی در جبهه وجود داشت. ابتدا آموزش‌هایی به‌عنوان پزشکیاری داده می‌شد و دانشجویان در تیم‌های ۱۵ نفره گروه‌بندی می‌شدند. دوره‌های پزشکیاری مشابه کمک‌های اولیه اکنون بود. در آن زمان من افتخار آشنایی با استاد فرزان را پیدا کردم، ایشان از اساتیدی بودند که دائماً در جبهه حضور داشتند.

بعد از گذراندن آموزش تئوری، آموزش عملی را در بیمارستان شریعتی گذراندیم. در حدی که بتوان به‌صورت امدادگر کمک کرد. اولین اعزام ما و مجموعه دوستان ما که ورودی‌های سال ۶۳ (به همراه سایر دوستان) در بهمن‌ماه سال ۶۴ بود. خاطرم هست ۱۷ بهمن برای امتحان آخر ترم بیوفیزیک به تهران آمدم، متوجه شدم برخی از دوستان مانند دکتر داوودی، دکتر روحانی‌نژاد و دکتر قناعتی برای امتحان حضور ندارند. پرس‌وجو که کردیم متوجه شدیم شب قبل به مناطق اعزام شدند. بعد از امتحان در بورد کمیسیون جنگ متوجه شدیم شنبه هم اعزام صورت خواهد گرفت و ما شنبه ۱۹ بهمن به همراه دکتر جاویدان، دکتر گتمیری، دکتر حمیدی و دکتر جلال رضایی و جمعی دیگر از دانشجویان از بیمارستان نجمیه تهران اعزام شدیم.

ظهر یکشنبه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بودیم. سپس به اهواز و آبادان به منطقه خسرو آباد رسیدیم و همان نیمه‌شب عملیات والفجر ۸ آغاز شد. فرایند اعزام تیم‌های بهداشت و درمان اضطراری به این شکل بود که اعزام‌ها در زمان عملیات صورت می‌گرفت تا افراد در عملیات شرکت کنند و بعد از عملیات بازمی‌گشتند که به درس دانشجوها لطمه وارد نشود.
 صبح دوشنبه ۲۱ بهمن تقسیم نیروها انجام شد و ما به پست امداد شهید کریمی نزدیک‌ترین نقطه به خط عملیات والفجر ۸ در پست اروند رفتیم. در آن مدت سه مرحله عملیات را در ساعات مختلف تجربه کردیم. محل استقرار ما در سوله بزرگی بود که مجروحین را می‌آوردند که اقدامات اولیه برای آن‌ها صورت می‌گرفت تا مجروحین به عقب منتقل شوند. در زمان عملیات تعداد مجروحین بسیار زیاد بود و حجم کار بسیار بالابود.

 

 در ۲۶ بهمن که یک هفته از عملیات می‌گذشت و منطقه فاو فتح‌شده بود. قرار بود ما به مناطق جلوتر منتقل شویم. منطقه ما را دشمن با بمب‌های خوشه‌ای بمباران کرد که بسیاری از هم‌رزمان ما دچار مجروحیت شدند. من، دکتر جاویدان و دکتر رضایی براثر بمباران خوشه‌ای مصدوم شدیم و به بیمارستان حضرت فاطمه (س) و ازآنجا به بیمارستان امام خمینی (ره) اهواز منتقل شدیم. 

 دکتر رضایی ترکش به سرش اصابت کرده بود. بمب‌های خوشه‌ای که پراکندگی ترکش دارد ترکش‌های کوچکی دارد و خوشبختانه مجروحیتش سطحی بود. دکتر جاویدان نیز ترکش به‌صورت و ریه برخورد کرده بود و خیلی عمیق نبود.

بیشترین ترکش بین دوستان به من اصابت کرده بود. ترکش از پشت وارد بدن شده بود و از پهلو بیرون‌آمده بود. کنار مهره‌ها خورده بود و خدا رو شکر به نخاع صدمه نزده بود. به‌صورت مایل با آسیب به قسمتی از روده‌ها وانت‌های کلیه در سمت چپ خارج‌شده بود. شدیدترین صدمه به کلیه بود که حالب پاره شده بود و عمل جراحی در اهواز صورت گرفت. سپس به تهران منتقل شدم و مدتی در بیمارستان مدائن و سینا بستری بودم. شرایط اولیه رو به بهبودی بود اما درگیری کلیه همچنان وجود داشت. نزدیک یک سال من درگیر بیماری بودم. اقدامات مکرر درمانی انجام شد. درنهایت سال ۶۷ به علت صدمات اولیه و عفونت‌های مکرر بعدی مجبور به تخلیه کلیه شدیم.

در این مدت من به علت درگیری شدید با بیماری ضمن اینکه در بحث‌های تحصیلی مجبور شدم واحدهای درسی خود را کم کنم و در چند عملیات بعدی که دوستانم شرکت کردند من توفیق حضور نداشتم. زمانی که وضعیت جسمانی من بهتر شد در سال‌های ۶۶ و ۶۷ مجدد توفیق داشتم و در جبهه حضور پیدا کردم.

 در سال ۶۷ حضور به‌صورت نظامی بود و آموزش‌های اولیه نظامی را دیده بودیم. ما به جنوب رفتیم که البته عملیاتی انجام نشد و سال ۶۶ به‌عنوان پزشکیار در جبهه بودیم.

  دوستان دوران جنگ را نام ببرید با آن‌ها در ارتباط هستید؟

از دوستانی که با ما در جبهه حضور داشتند، مرحوم دکتر بنی طرفی که دو سال قبل به علت بیماری قلبی به رحمت خدا رفتند. دکتر داوودی، دکتر سامانی، دکتر علیرضا زارع، مرحوم موسوی عراقی، دکتر قناعتی، دکتر روحانی‌نژاد، دکتر حریرچی، دکتر معینی، دکتر سلیمی، دکتر رستمیان، دکتر ابطحی و دکتر اخلاق پور از دانشجویان ورودی سال ۶۳ می‌توان نام برد.

 سه نفر از هم‌کلاسی‌های ما از گروه جدا شدند و از عملیات کربلای ۴ به‌عنوان نیروی رزمی به جبهه رفتند. شهید رحیم علی‌اکبری، شهید سید محمد شکری و شهید حمید شاهرخ‌شاهی که به فعالیت‌های رزمی و نظامی پرداختند و چون سابقه نظامی داشتند در رده‌های بالا فعالیت داشتند. شهید رحیم علی‌اکبری دژاطلاعات و عملیات لشکر استان خراسان بود و در عملیات کربلای ۴ شهید شد. شهید شکری و شاهرخ‌شاهی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند. آن‌ها از بهترین بچه‌ها هم ازنظر علمی و درسی و هم ازنظر اخلاقی بودند که اگر اکنون زنده بودند از مفاخر جامعه پزشکی محسوب می‌شدند. شهید شاهرخ‌شاهی و شهید شکری شهیدان دوم خانواده خود بودند.

شهید محمد علیم عباسی نیز ورودی ۶۲ از بچه‌های منحصربه‌فرد و بااخلاق بود که در ابتدا که ما وارد جبهه شدیم به ما آموزش‌های مختلف کار با ماسک و حملات شیمیایی را داد و با دلسوزی کامل بچه‌ها را همراهی می‌کرد و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

ارتباط با دوستان وجود دارد؛ ولی به‌صورت منسجم نیست. البته هرساله بسیج جامعه پزشکی در ماه مبارک رمضان همه دوستان را از سراسر ایران دعوت می‌کند و دوستان را در این برنامه ملاقات می‌کنیم.

با عده‌ای از دوستان که در بیمارستان همکار هستیم ازجمله دکتر قناعتی، دکتر ضیایی، دکتر ابطحی، دکتر رستمیان، دکتر سلیمی و دکتر معینی بیشتر در ارتباط هستیم.

برای ادامه درمان به خارج کشور سفر نکردید؟

خیر، نیازی به درمان در خارج از کشور نبود و اقدامات درمانی در اهواز و تهران کافی بود. به‌جز مشکل کلیه، پارگی قسمت‌های مختلف روده‌ها وجود داشت و مقداری ترکش که هنوز در بدن من هست.

در زمان جنگ فکر می‌کردید بعد جنگ چه اتفاقی می‌افتد؟

واقعیت این است که خیر به بعد از جنگ فکر نمی‌کردیم. در آن سال‌ها که عمدتاً سال‌های جوانی و نوجوانی ما بود. فکری به‌جز خود جنگ در ذهن ما نبود. همه فعالیت‌هایی که ما در جهاد دانشگاهی یا انجمن اسلامی داشتیم با محوریت جنگ بود. همه دوستان به این مسیر فکر می‌کردند. تا قبل از خروج عراق از کشور آزادسازی خاک وطن و بعد از آن ادامه جنگ برای ایجاد حائل امنیتی بیشتر مدنظر بود. مسئله اصلی ما آن زمان جنگ بود.

  

حس شما از پذیرفته‌شدن قطع‌نامه چه بود؟

آن زمان در خوابگاه کوی دانشگاه ساکن بودم. دانشجوی سال چهارم استیجر داخلی بیمارستان شریعتی بودم. شرایط در تهران خیلی بد بود هر لحظه تهدید نظامی و شیمیایی می‌شدیم. یکی دو هفته قبل هواپیمای کشور ما را آمریکایی‌ها درروی خلیج‌فارس زدند. ما هم به این نتیجه رسیده بودیم که قدرت‌های بزرگ اجازه پیروزی را به ما نمی‌دهند و به طور مستقیم در بحث جنگ ورود کرده بودند. تا قبل از آن به طور غیرمستقیم حمایت می‌کردند. از فروردین ۶۷ و بعد از بازپس‌گیری فاو قدرت‌های بزرگ به طور مشخص و مستقیم ورود کرده بودند، شرایط سخت و فضا بسیار ملتهب بود. دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه حضرت امام خمینی (ره) پیام داده بودند ما تا آخر پای جنگ هستیم. برای ما غیرمترقبه بود که یک‌مرتبه امام خمینی (ره) پیام پذیرش قطعنامه را دادند. ابتدا پیام خیلی کوتاه بود و بعد از ۴۸ ساعت پیام معروف امام پخش شد.

در این ۴۸ ساعت شرایط خیلی سخت بود. پر از ابهام، التهاب و دل‌شوره بود. همچنین شرایط طوری نبود که مسئولین مملکت ما بتوانند مسائل محرمانه مانند خالی بودن سیلوهای گندم را بازگو کنند. بعد از پیام مفصل اما و تعبیر نوشیدن جام زهر و این جمله امام (ره) که "من مسئولیت همه چیز را بر عهده می‌گیرم " آب سردی بر روی همه التهابات بود.
 آن زمان قشر جوانان علاقه بسیار زیادی به حضرت امام (ره) داشتند و کوچک‌ترین ناراحتی را برای امام تحمل نمی‌کردند و حتی از تعبیر جام زهر هم ناراحت بودند. اما از این لحاظ که خیالشان راحت شد که این تصمیم را امام (ره) گرفته است خوشحال بودند. آن‌قدر اعتماد به امام خمینی (ره) زیاد بود هر تصمیم می‌گرفتند مورد قبول بود و فقط می‌خواستیم خیالمان راحت شود این تصمیم را امام (ره) گفتند و اشخاص دیگری دخالت نداشتند.

بعد از آن صدام شروع کرد به حمله مجدد و تا نزدیک خرمشهر هم آمد و مجدد موج بسیار عظیمی از مردم به سمت جبهه‌ها حرکت کردند و ما هم‌سال ۶۷ مجدد به جبهه رفتیم. دوباره این حرکت احیا شد و صدام یک هفته بعد رسماً اعلام کرد که قطعنامه را می‌پذیرد.

نقش ایثارگران را در انتقال مفاهیم به نسل جدید چه می‌دانید؟

سؤال سختی است. هر شرایط و وضعیتی مسائل خاص خودش را فراهم می‌کند. مثلاً اگر مردم بخواهند در جشن عاطفه‌ها کمک کنند یا خدایی نکرده بگویند زلزله شد و کمک مردمی لازم باشد، میزان مشارکت مردم در شرایط مختلف، متفاوت است. ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم شرایط جنگ را تداعی کنیم. آن زمان شرایط خاص خود را داشت. شاید نسل خاصی آن زمان بودند. حتی همان افراد هم‌الان آن رفتارها را نمی‌توانند داشته باشند و این امر سخت است.

اما اگر به‌عنوان الگو بخواهیم از کلیات بگوییم. ایثارگری را می‌توان مقدم دانستن دیگران بر خود، اولویت‌دادن به خدمت به مردم، توجه‌کردن و درست انجام‌دادن کاری که بر عهده ما است، تعریف کرد. این‌ها شرایطی لازم دارد مخصوصاً در حوزه جوانان که با دیدن عمل و صداقت در عمل می‌توانند بپذیرند. این نسل در شنیدن و خواندن مطالب خودشان استاد هستند و چیزی که کم می‌بینند عمل است. شرایط را باید به فضایی ببریم که مسئولین یا مدعیان بیشتر عمل کنند تا صحبت کنند و جوانان بتوانند تفاوت در عمل را نسبت به بقیه ببینند. کار زیاد لازم نیست، کار صحیح و خوب را در حد مسئولیت هر کس ببینند برای جوانان کافی است.

 مشکل ما در بحث الگوهای عملی و رفتاری است. در حال حاضر چقدر رفتار ما منطبق بر اصول آن زمان است؟ اصول که از بین نمی‌رود جنگ تمام می‌شود. ما به‌گونه‌ای رفتار نکردیم که نسل جوان ما حداقل به این مسائل فکر کند.

تأثیرگذارترین فرد در زندگی شما کیست؟

در سطح کلان در حوزه تفکری ما نسلی بودیم که خودمان را فرزند امام خمینی (ره) و بزرگ‌شده تفکر او می‌دانستیم. علاوه‌برآن به‌هرحال انسان برای موفقیت‌های روزمره به کمک خیلی‌ها نیاز داد در درجه اول پدر و مادر و در خانه همسرم در موفقیت من بسیار نقش داشتند.

 خانواده و پدر و مادر که نقششان حیاتی و بنیادی است که کمک آن‌ها نبود امکان تحصیلات اولیه را نداشتیم. در دوران دبیرستان هم در فعالیت‌های درسی و هم در فعالیت‌های اجتماعی تحت‌تأثیر برادرم بودم که شهید شدند.

من در دوران رزیدنتی بچه‌دار شدم و بار همه مشکلات و نگه‌داری فرزندان با همسر بنده بود. خیلی خوب هم از پس این کار برآمد و خدا رو شکر نه‌تنها ازنظر درسی که ازنظر ایمانی هم فرزندان متدین و خوبی هستند و این‌ها حاصل زحمات همسرم بود.

رشته ورزشی موردعلاقه چیست؟

الان خیلی کم ورزش می‌کنم ولی از کودکی به فوتبال علاقه داشتم. هم‌بازی می‌کردم و هم پیگیر اخبار بودم. اکنون دو هفته یک‌بار بازی می‌کنم و پیگیر اخبار فوتبال هستم.

بزرگ‌ترین آرزوی شما؟

برای خودم و بچه‌هایم و جوانان عاقبت‌به‌خیری است. همچنین امیدوارم نظام ما بتواند شرایط خوب مادی و معنوی و رفاهی برای همه مردم به‌ویژه جوانان فراهم کنند. شرایطی که در آسایش و آرامش امکان رشد علمی و معنوی پیدا کنند. چون استحقاق و لیاقت دارند و این پتانسیل وجود دارد.

بهترین دوره زندگی تان کدام دوران بود؟

دوران دانشجویی

و سخن آخر:

مهم‌ترین نکته این است که کاری به اعتقادات و تفکرات و سبک زندگی جوانان ندارم که موضوع شخصی است و خودشان باید انتخاب کنند. دانشجویان، جوانان به‌ویژه دانشجویان دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران قدر خود را بدانند، قدر زمان و فرصت خود را بدانند. قدر توفیقی که پیدا کردند در این رشته درس بخوانند را بدانند.
در حاشیه قرار نگیرند نه اینکه در جریان مسائل نباشند . تفاقاً دانشجوی خوب دانشجویی است که پیرامون خود را ببیند و صرفاً درس نخواند. امید داشته باشد و تلاش کند و قطعاً به چیزهایی که می‌خواهد می‌رسد. قدر نعمت جوانی و سلامتی ، هوش و وقت خود را بداند. ارتباط ما با مردم ارتباط برد برد است. ما توقع نداریم پزشکان همه‌چیز خود را برای مردم بگذارند. ارتباط ما با مردم ارتباط دوطرفه است در ارتباط خوب متعهدانه هم ما به منافع می‌رسیم و هم مردم به منافع خود دست پیدا می‌کنند.

مدیر سایت
تهیه کننده:

مدیر سایت

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

ارسال نظر

نظر خود را وارد نمایید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *