گفتگوی صمیمانه با دکتر ایرج حریرچی، جراح عمومی عضو هیئتعلمی دانشکده پزشکی، ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس
مدیریت امور ایثارگران با دکتر ایرج حریرچی، جراح عمومی عضو هیئتعلمی دانشکده پزشکی، ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتوگو کرد.
به گزارش سینا رسانه دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس، مدیریت امور ایثارگران با دکتر ایرج حریرچی، جراح عمومی عضو هیئتعلمی دانشکده پزشکی، ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتوگو کرد:
در ادامه مصاحبه با ایثارگران گرامی دانشگاه، با دکتر ایرج حریرچی جراح عمومی، هیئتعلمی و رزمنده دوران دفاع مقدس به گفتگو نشستیم.
ضمن تشکر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما گذاشتید، بهعنوان اولین سؤال درخواست میکنم خودتان را معرفی کنید؟
من ایرج حریرچی هستم. متولد 1345 در شهر تبریز. دوران ابتدایی تا دیپلم در تبریز بودم، بعد برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم. دو فرزند دارم، یکی فارغالتحصیل مهندسی نرمافزار و دیگری دانشجوی مهندسی معماری است.
دوران تحصیل خود را چگونه گذراندید؟
دوران ابتدایی را در تبریز گذراندم، دوران راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه جامعه تعلیمات اسلامی که جزو بهترین مدارس آن زمان بود، گذراندم. آن زمان جریانات انقلاب و ۲۲ بهمن بود بعد هم در کنکور سال ۶۳، شرکت کردم و در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم؛ یعنی از ۱۷ سالگی تا الان حدود ۳۸ سال در علوم پزشکی تهران و شهر تهران گذشته است. پزشکی عمومی و تخصص جراحی عمومی را در علوم پزشکی تهران بودم ولی دوره فلوشیپ را در دانشگاه لندن گذراندم.
در حال حاضر مشغول به چهکاری هستید؟
بهصورت تماموقت استاد جراحی سرطان هستم. کار خصوصی نمیکنم و از اول هم کار خصوصی نکردهام. ۸ صبح تا ۸ شب درمانگاه یا اتاق عمل در بخش سرطان بیمارستان امام هستم. عمدتاً در جراحی تومورهای سر و گردن متمرکز هستم. گاهی اعمال جراحی دیگر هم انجام میدهم
چطور شد که این رشته را انتخاب کردید؟
برخلاف عدهای که میگویند بر اساس شرایط خانواده و یا وجود یک پزشک در خانواده علاقهمند شدند، انتخاب من در رشته پزشکی از روی اجبار بود، چون درسم خوب بود، پدرم انتظار داشت پزشکی آنهم پزشکی تهران قبول شوم. اتفاقاً در این مورد خاطره جالبی هم دارم، در دفترچه کنکور کد پزشکی تهران ۴۴۱، دندانپزشکی ۴۴۲ بود، من اول پنج تا پزشکی تهران، شهید بهشتی، ایران، شیراز و تبریز و تنها یک دندانپزشکی تهران انتخاب کرده بودم آن زمان اینترنت نبود و روزنامه اطلاعات و کیهان نتایج کنکور را اعلام میکردند. بعد اینکه سازمان سنجش نتایج کنکور را به چاپخانه میداد. دو روز انتظار برای چاپ طول میکشید. اگر آشنا داشتید میتوانستید خبردار شوید. یکی از دوستان دایی ما در سازمان سنجش کار میکرد به ما خبر داد که کد ۴۴۲ دندانپزشکی تهران قبول شدم. گفتم: اشتباه نمیکنی؟ ۴۴۱ نیست؟ گفت: نه ۴۴۲ درسته. اعضای خانواده منزل نبودند و من میخواستم فوتبال بروم در کاغذی یادداشت نوشتم: «به مبارکی من دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شدم» و رفتم بازی. آمدم دیدم مادرم گریه میکند و پدرم از عصبانیت رنگش بنفش شده، پرسیدم: چی شده؟! گفتند: پزشکی قبول نشدی. خیلی ناراحت بودند و ما شروع کردیم به دلداری دادن آنها که دندانپزشکی هم خیلی خوب و...، در همین حین داییام دوباره زنگ زد: تو مرا به شک انداختی، رفتم دوباره پرسیدم گفتند: کد ۴۴۱ و پزشکی تهران قبول شدی.
روز اول شروع تحصیل در دانشگاه هم نبودم. در آذربایجان از سه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی و آشنایی با فلسفه و منطق آقای مطهری و کتاب فروغ ابدیت آیتالله سبحانی مسابقه گذاشته بودند و من در کل استان نفر دوم شده بودیم ما را به سوریه فرستاده بودند و اینطور شد که روز اول افتتاحیه نبودم.
در خصوص فعالیتهای اجرایی، پژوهشی و فرهنگی خود برایمان بگوئید؟
خب، مفصل است. من از اول که وارد دانشگاه شدم عضو انجمن اسلامی دانشجویی شدم، سال دوم دانشجویی (سال ۶۵) هم عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه شدم. در هر عملیاتی هم که پیش میآمد شرکت میکردیم. از لحاظ علمی با رتبه بالا در برد قبول شدم، و به همین دلیل عضو هیئتعلمی دانشگاه شدم. در هر دو دوره تبدیل به دانشیاری و استادی هم در کوتاهترین زمان و قبل از موعد قانونی تمام کردم. در تحقیقات هم از لحاظ تعداد مقالات وضعیت خوبی دارم. در کارهای پژوهشی متعدد شرکت کردم و به دلیل وجهه آموزشی حرفه ما، بخش تخصصی و فوقتخصصی را برای رزیدنتهای سال بالا و فلوهای جراحی سرطان آموزش میدهیم.
چطور شد به جبهه رفتید؟
همانطور که میدانید با توجه بهضرورت آن دوران نسل ما نسل خاصی بود. از سنین نوجوانی و جوانی انقلاب را درک کرد و اکثریت افراد حضرت امام و مفاهیم انقلابی را با پوست و گوشت حس کردند. بعد از شروع جنگ هم بخصوص سالهای اولیه تجاوز دشمن، دامنه وسیعتر شد. بچههای انقلابی و هم حزب الهی میخواستند جنگ بروند و هم بقیه افراد که خودشان را مدیون کشور میدانستند و تکلیف میدانستند، کمک کنند. ما هم در خیل عظیمی که همه میرفتند بین آنها قرار گرفتیم و لطف الهی بود که جزو گروههای اضطراری پزشکی شدیم، چون اعزام معمولاً ششماهه بود کمی با دانشجوی پزشکی بودن منافات داشت؛ خیلی وقتها هم حالت پدافندی بود. ما که جزو گروههای اضطراری شدیم تقریباً از عملیات والفجر ۸ به بعد یکی دو روز قبل از هر عملیات کوچک و یا بزرگی به ما میگفتند و ما هم که همیشه ساک به دست بودیم. بدشانسی اکثر عملیات به دی و بهمن برخورد میکرد، حتی کربلای یک هم با تیر مصادف شد؛ قبل از امتحانات ترم و یا وسط امتحانات. مثلاً کربلای ۴ و کربلای ۵ همزمان با امتحانات دی و بهمن بود. والفجر ۸ کمی دیرتر بود و اولترم ولی ما رفتیم. معمولاً ۱۵ روزه، یک ماه و یا ۴۵ روز میرفتیم؛ عملیات که فروکش میکرد برمیگشتیم.
مفصلتر از وقایع جبهه و جنگ برای ما بگوئید: در چه عملیاتهایی بودید؟ چه خاطراتی دایرید؟
در جبهه فعالیتهایی داشتم، ولی در ارتباط با علوم پزشکی، یک شجره طیبهای در علوم پزشکی تهران و اکثر دانشگاهها تشکیلشده بود. به طور مثال در دانشگاه تهران دکتر ظفرقندی، دکتر ربانی و دکتر میرشریفی در این گروه بودند و به طور مرتب از دوران دانشجویی و رزیدنتی میرفتند. از نسل بعد از انقلاب هم کسانی مثل مرحوم دکتر نوربخش، آقای دکتر عراقیزاده و... بودند و این دوستان در همه عملیات شرکت میکردند. ما هم به اینها ملحق شدیم. در دوران حملات شیمیایی میکروبی دورههای مقابله با آن (ش.م.ر) را گذراندیم. پس از دانشجویی و رزیدنتی تقریباً در هر عملیات کوچک و بزرگ شرکت کردهام. هر جا مأموریتی واگذار میکردند میرفتیم جلو. بندرت در بیمارستان صحرایی بودیم، اغلب در اورژانس صحرایی پست امداد بودم و یا به مناطق عملیاتی سر میزدم.
در حین جنگ به دوران پس از آن همفکر میکردید؟
آن زمان سؤال اساسی این بود که بعد از امام چه میشود؟ برای دانشجویان و نسل انقلابی آن زمان، فکرکردن به دوران پس از امام خیلی سخت و غیرقابلتصور بود. بههرحال به این همفکر میکردیم که نمیشود جنگ برای همیشه ادامه داشته باشد و به قول امام (ره) "سفره شهادت و سفره خدمت" بسته خواهد شد.
شاید در حال حاضر کلمه روحیه ایثارگری، لقلقه ربان بعضیها باشد، ولی تصور کنید وقتی نیمهشب برمیخیزی آب بخوری به فرزند بیستساله و یا حتی سیسالهات سر میزنی که آیا لحاف از رویش بلند شده یا خیر؟ در مقابل کسانی هستند یک فرزند، دو یا حتی سه فرزندشان شهید شدهاند. من مادری را میشناسم سی و سه سال است که جنگ تمامشده ولی هنوز فرزندش مفقود است، وقتی در خانه زده میشود میگوید: «بچه م آمد» و یا وقتی میخواهد جایی برود میگوید: «یکی خانهمان باشد شاید بچه م آمد، پشت در نماند». ازلحاظ عاطفی راحت نیست، به زبان میآید.
بههرحال آن سفرهها بسته شد. آن دوران با ایثارگریهایش یک محیط دلپذیری بود. در دوران جبهه و جنگ موضوع دزدی، حیفومیل بیتالمال و اختلاس حداقل به یاد ما نمیآید، شاید بعضی هم تمایل داشتند، خجالت میکشیدند، یا برایشان امکانپذیر نبود. محیط طوری بود که همه متفقالقول باور داشتند نباید چنین مسائلی باشد. نمیگویم صفر بود، خیلی کم بود؛ هرچند شرایط زندگی در آن دوران خیلی سخت بود، تقریباً ۹۰ درصد مردم برای تأمین زندگی و حتی رفتوآمد مشکل داشتند، ولی برای یک اهدافی بالاتر که انقلاب، اسلام و دفاع از کشور بود تحمل میکردند.
از دوستان دوران جنگ بگویید، آیا با آنها ارتباط دارید؟
بله اکثر آنها از دانشگاه ما و گروه پزشکی بودند. به دلیل آموزشهای آن دوران و تواناییهای پایه خودشان بیشتر وارد رشتههای جراحی، جراحی اعصاب، ارتوپدی و... شدند. دوستانی مثل دکتر ظفرقندی، دکتر ربانی، مرحوم دکتر نوربخش، دکتر عراقیزاده، دکتر اصلانی و کسانی که دوره بالایی ما بودند مثل آقای دکتر رئیسی، دکتر ضیایی و... .
ولی آن چیزی که به آن افسوس میخورم این است که تعدادی از دوستان ما در جبهه که نیروهای غیردانشگاهی بودند، از جمله بسیجی داوطلب، دانشآموز، کارگر و کارمند و یا از دانشجویان غیرپزشکی که متأسفانه برخلاف گروه پزشکی از اکثر آنها بهخوبی استفاده نشد. بسیاری از آنان در بیمارستان امام هستند و کارهای معمولی میکنند، البته میشد باتوجهبه استعداد و تواناییهایشان کارهای بهتری به آنان محول میشد.
با دوستان همرزم و دانشگاهی که قطعاً ارتباط داریم، با دوستان تبریز و تهران هم گاهی در هیئتها و مراسمهای دورهای خاص دیدار میکنیم.
چگونه میتوان طرز تفکر ایثارگران را به دیگران منتقل کرد؟
ضعیفترین راه انتقال زبانی و تبلیغاتی میباشد که البته خوب است و نمیخواهم نفی کنم، ولی مطمئناً از روشهای تأثیرگذار قابلتوجهی نیست. آن چیزی که امام و مسئولین آن زمان را شاخص میکرد، این بود که همه در عمل نشان میدادند. به طور مثال وقتی به امام (شخصی مثل ایشان که در قرنها بینظیر است) میگفتند: جماران هدف است، ممکن است دشمن جماران را بمباران و یا موشکباران کند، بیایید پناهگاه و جای محفوظی باشید. ایشان قبول نمیکرد و در همان خانه معمولی میماند. یا وقتی مردم میدیدند مقامات مسئول و بلندپایه کشوری آن زمان مثل رئیسجمهور (مقام معظم رهبری)، رئیس مجلس (مرحوم هاشمی رفسنجانی)، نخستوزیر (شهید رجایی و شهید باهنر) و... در اکثر عملیات هستند، وقتی دانشجوی پزشکی در جبهه است و استادش هم در جبهه حضور دارد، مثل دکتر اباسهل و دکتر یحیی پور از انستیتو کانسر، ایثارگری را در عمل میدیدند؛ این روش جوانها و مردم رو جذب میکرد.
اگر کسی مال و مکنت و یا مقامی داشت، باارزشترین داراییاش جانش را برای حفظ امنیت کشور میداد. مثل دکتر ایرج فاضل که آموزشدیده امریکاست و آنجا زندگی خیلی خوبی هم داشت، برگشت و در خط مقدم جبهه در کنار بقیه کار کرد. اگر هرکدام از این بزرگان مینشستند جای پستشان، روزی دهتا سخنرانی میکردند، سخنرانی شیوایی هم میکردند، ذرهای تأثیر نمیگذاشت. عملکرد و مهمتر از آن اخلاص در عمل است. گاهی بعضی از کارها انجام میشود ولی چون برای حفظ مقام و حفظ پست و مسائل دنیوی است، در عمل تأثیرگذار نخواهد بود.
نقش ایثارگران در انتقال ارزشهای دفاع مقدس را چگونه میبینید؟
واقعیت این است که آن زمان رزمندگان و ایثارگران با عملشان جذب میکردند. یادم هست وقتی همکلاسیهایم از دانشجویان پزشکی کارشان را ول میکردند به جبهه میرفتند عدهای دیگر از دوستان آنها هم به دنبالشان میرفتند. وقتی میدیدم دوستم از جانش میگذرد، پس من هم میتوانستم در پشتجبهه از مال و یا وقتم بگذرم. ولی بعد از جبهه و دوران دفاع مقدس از ایثارگران استفاده مناسب نشد. ادعایی هم نداریم که همه ایثارگران با همان روحیات قبل بمانند، تغییر هست. کمی هم تبلیغات افراطی که شاید به مقاصد دیگری انجام میشد. ازنظر من تبلیغات کلامی و یا تصویر تأثیرگذار هستند ولی بسیار ناچیز است، اثر اصلی در دعوت عملی و اقدامات عملیاتی است.
آیا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس مکتوب کردید؟
یکی از اشکالات اساسی ما مردم ایران این است که فرهنگ شفاهی داریم. برایمان سخت است که مکتوب کنیم. خصوصاً در مورد جبهه و بهویژه گروههایی که در بهداری دفاع مقدس کسانی را میشناسم که خاطرات جنگ را وقایعنگاری کردن؛ این عده معدود پس از جنگ برای اینکه ریا نشود نوشتههایشان را از بین بردند. شاید تجربه دفاع مقدس که هنوز در بعد نظامی (که من به آن زیاد وارد نیستم) و بعد دیگری مثل رسیدگی به مجروحین، بهداری و بهداشت و درمان جنگ، واقعاً بینظیر و کمنظیر بود، مثل اعمال جراحی در خط مقدم که حفظکننده حیات باشند. بسیاری از افراد بزرگ ایثارگر ما همینهایی که نام بردم مثل دکتر فاضل، دکتر اباسهل، دکتر کلانترمعتمد و یا دکتر سیاوش صحت از اصفهان در نزدیکترین فاصله از خط مقدم حضور داشتند و کار میکردند. اقداماتی که دکتر فروتن در مورد مقابله و درمان شیمیایی انجام میداد و یا پیشگیری و بهداشت در مناطق عملیاتی و یا تغذیه سالم در عملیات، متأسفانه خیلی از آنها مکتوب نشده است.
از خاطرات بهیادماندنی خود از جبهه برای ما تعریف کنید؟
وقتیکه گاز شیمیائی سیانور میزدند کسی که این گاز را میگرفت در همان دقایق اولیه از بین میرفت و حتی نمیشد به اورژانس برسانیم. فیلم آن هم بود و حتی تلویزیون هم پخش کرده بود. یکی از قشنگترین خاطراتم این است که در عملیات والفجر ۸ کنار بیمارستان حضرت فاطمه س، اورژانس شیمیایی داشتیم، درست در نزدیکی اورژانس سیانور زده بودند، مجروحی آوردند، گروهبان ارتش بود، بلافاصله برایش کارهای احیا را انجام دادیم، اول حالت شبه ارست (Arrest) داشت، نزدیک بود ریه و قلبش ایست کند. حالش کمی بهتر شد، اشاره کرد نمیتواند حرف بزند، لولهگذاری تنفسی هم انجامشده بود، حالش خیلی بد بود، اشاره کرد خودکار بیاورید، آوردیم، نوشت اسم بچهام را ابوالفضل بگذارید. ترکزبان و همشهری ما بود. دوباره ارست کرد و مجدداً احیا کردیم، (گاز سیانور برخلاف گاز خردل و گاز اعصاب که عوارض طولانیمدت داشتند، اگر بهموقع احیا میشد خوب جواب میداد) مجروح برگشت، پرسیدم: خانمت بارداره؟ جواب داد: آره، گفتم: پاشو برو خودت اسمش رو ابوالفضل بگذار.
در جبهه ازایندست اتفاقها زیاد میافتاد. بهترین جوان مملکت با یک رگ گرفتن و یا یک لولهگذاری نجات پیدا میکرد.
شاید بتوان گفت، تلخترین خاطرات ما از جبهه اولویتگذاری احیای مجروحین بود. گاهی در عملیات شرایطی پیش میآمد که تعداد اتاقهای عمل و یا تعداد آمبولانسها کم میآمد، به طور مثال دهتا مجروح میآوردند و ما میتوانستیم به ششتای آنها رسیدگی کنیم، اگر صدتا بودند به شصت، هفتاد تا میتوانستیم برسیم، اینکه کدام را جلو بیندازیم، کدام را عقب بیندازیم و از درمان محروم شود و به شهادت برسد خیلی اتفاق تلخی بود.
روشهای پیشنهادی شما برای انتقال نقش ایثارگری به نسل سوم و چهارم چیست؟
روشهای مختلفی وجود دارد. خاطرهگویی، مکتوب کردن خاطرات، ضبط فیلم و... ولی کار اصلی این نیست که مثلاً من الان بگویم سال ۶۱، سال ۶۲ و... در جبهه این کار را میکردم، همانطور که گفتم گاهی اوقات همین مسئله ضدتبلیغ میشود، ولی الان در رشته ما وقتی دانشجوی نسل سوم و چهارم ببیند زندگی رزمنده و یا آنکسی که تبلیغ به ایثارگری میکند زندگی سالمی دارد، به بیمار خوب رسیدگی میکند، احترام میگذارد، در بخش دولتی وقت کافی میگذارد، از کارش نمیزند، به دانشجو خوب آموزش میدهد، ملاحظات اقتصادی خاص و ناسالمی ندارد، اگر مشکل و بحرانی در کشور مثل سیل و زلزله اتفاق بیفتد، وارد عمل میشود، اگر درآمد خوب یا متوسطی دارد در صورت نیاز به مناطق محروم کمک میکند؛ با مشاهده اینگونه عملکردها، دیگر نیاز به آموزش خاصی نیست، خودبهخود فرهنگ ایثار و ایثارگری منتقل میشود و جذب میکند.
یادم هست، یکی از اساتید اول جراحی میگفت: «بسمالله الرحمن الرحیم». به نظرم همین ذکر نام خدا که میگفت، اگر جراحی ده ساعت هم طول میکشید با اعتقاد به خدا کارش را انجام میداد، برای ما هم الگویی میشد که در انجام هر کاری از خدا کمک بگیریم. ما و دوستان هم به همین ترتیب در اتاق عمل دست به سمت آسمان به خدا میگوییم: خدایا هرچه به ما یاد داده بودی را استفاده کردیم، بعدازاین دیگر با خودت... .
این بهتر از این است که من بخشی از جراحی را سمبل کنم، کار متوسطی انجام دهم، سواد خوبی نداشته باشم. از ایثارگر انتظار میرود در مطالعهکردن هم ایثارگر باشد، از استراحتش بزند و مطالعه کند، اگر همه اینها جمع شود، با همان بسمالله گفتن، یاری خواستن از خدا و کار درست و کامل انجام شود از صدتا سخنرانی در فواید بسمالله تأثیرگذارتر است.
عوامل پیشرفت خود را در چه چیزی میبینید؟
اول و آخر همه آنها لطف خداست. شرط لازم لطف خداست. خداوند اجازه دهد این عوامل رخ دهد، تقدیر انسان باشد و البته خود انسان هم باید فعالیت کند. اصلیترین چیزی که وجود دارد تلاش برای رسیدن به مراحل بالاتر است و اینکه اهداف را واقعبینانه در نظر داشته باشیم.
شاید من جزو اولین کسانی بودم که با داشتن تجاربی در انگلستان و تجربیات مشابه دیگر سعی کردم در بخش تخصصی جراحی در قسمت خاصی متمرکز شوم. بعد هم وقتی کسی معلم دانشگاه میشود، آنهم معلمی مثل دانشگاه تهران، اگر قرار باشد در بخش خصوصی هم کار کند باید تعادلی ایجاد کند، نمیتوانی مطالب دو سال گذشته را برای دانشجویان تخصص و فوقتخصص بیان کنی و بگویی تجربه من این است، ممکن است آن تجربه هم مفید باشد ولی با مراجعه به منابع جدید تجربه هزار نفر را میتوانی ببینی. پس باید همیشه مطالعه کنیم، تحقیق کنیم و منتقل کنیم.
آقای دکتر بهروز بودن چه تأثیری در پیشرفت شما دارد؟
در بعضی از مطالعات تخمین زده شده که در علم روز دنیا، بسته به نوع رشته، هرچند سال یکبار بیش از پنجاهدرصد و گاهی هفتاد درصد موضوعات علمی عوض میشود، چیزهای جدیدی آورده میشود، درست است که آدم همان آدم است، کیسه صفرا، آپاندیس و... همانها در سر جای خودشان هستند، ولی نحوه رسیدگی به آنها خصوصاً در سرطانها تغییر میکند، مخصوصاً در این ده، پانزده سال اخیر اگر میگفتید این جمله را در فلان منبع خواندم رزیدنت باید میرفت در کتابها و منابع زمان زیادی صرف میکرد تا مطلب را پیدا کند؛ درحالیکه اگر الان در درمانگاه نشسته باشی یا در اتاق عمل و یا در بخش در حال ویزیت بیماران باشی مریض جدیدی میآید (بهویژه برای ما در علوم پزشکی تهران که موارد ارجاعی زیاد هست)، میخواهی مطلبی را بگویی همان موقع رزیدنت یا دستیار فوقتخصص در اینترنت از منابع معتبر آن مطلب را کامل و یا اصلاح میکند. اگر شما بهروز نباشید، با دو یا سه تا خطای اینطوری، دیگر دانشجو (بخصوص دانشجوی دانشگاه تهران، شهید بهشتی، علوم پزشکی شیراز و یا...) به شما اعتماد نمیکند. استاد اگر مطالب بهروز دنیا را نخواند و نداند کلاهش پس معرکه است.
برای حفظ سلامت روحی و جسمی خود چهکار میکنید؟
شاید باید برای اینها تقسیمبندی متفاوتی کرد. یکی سلامتی جسمی و روانی است که نیاز به اقدامات خاصی دارد، هم به طور مرتب ورزش کنیم، من کوه میروم، ۵/۳ صبح که بیدار میشوم یک ساعت پیادهروی میکنم اگر هوا آلوده باشد یا مناسب نباشد، از تردمیل یا دوچرخه ثابت استفاده میکنم. برنامه منظم ورزشی بر سلامت روان هم تأثیرگذار است. برای حفظ سلامت اخلاقی و فرهنگی کار پیچیدهای است. گاهی به رزیدنتها میگویم، گناهنکردن یک کار تماموقت است. پرهیز از گناهانی مثل غیبت، تهمت و گوشکردن عامدانه یا سهوی به غیبت و تهمت خودش یک کار خاص است. مخصوصاً برای ما که در جایی هستیم که بیماران صعبالعلاج مثل سرطان میآیند، بیمار فرسوده است، خارج از بیمارستان خیلی کارها برایش انجامشده، فرد متوسط یا فقیر به نرخ امروز میلیونها هزینه کرده بعد به ما رسیده، ممکن است بیمار ارجاعی باشد که هفتاد درصد ساکن تهران نیستند، چند صد کیلومتر از شهرستان آمده، جایی برای اسکان نداشته و شب را در خیابان و یا پارک گذرانده، بیماری که در هزینه روزمره زندگیاش مانده بود حالا مخارج سنگین بیماری هم به او تحمیلشده؛ حالا یک سؤال دارد: «چرا من؟!!!» و ممکن است رفتار عصبی هم از خود نشان دهد؛ در این شرایط درست برخوردکردن، عصبانی نشدن، وقتگذاشتن برای بیمار، به او حس حمایت دادن، خودش کار بزرگی است و این تمرین میخواهد.
شاید یکی از بهترین روشها پرهیز از موقعیتهای خلاف و گناه داشته باشیم. خب گاهی افراد گناه نمیکنند چون امکان و شرایط گناه برایشان فراهم نشده است. به طور مثال من خودم معلم دانشگاه هستم، با همین حقوق دولتی زندگی میکنم و فکر میکنم زندگی سالمی دارم، با بقیه کاری ندارم، بقیه افراد از من خیلی اخلاقیتر هستند، لااقل من برای خودم همیشه از پول زیاد ترسیدم، معلوم نیست اگر پول زیاد داشته باشم، آیا سالم میمانم؟ آیا خلاف میکنم یا خیر؟ همه اینها در یک چیز خلاصه میشود که ارتباط باخدا را برای خودمان باید حفظ کنیم؛ مراسم دکتر نفیسی بود یکی از اساتید به نام دانشگاه علوم پزشکی تهران که در طول عمرشان صبح تا شب در بیمارستان بود، یکبار هم کار خصوصی نکرد، حتی وقتی بهجاهای دولتی دیگری مثل شهید شوریده میرفت پول دادند دیگر نرفت. با صبر و حوصله کار بیماران را انجام میداد، به آسایشگاه کهریزک میرفت. یکی از دوستان از خاطرات با ایشان میگفت: مثلاً در سفرهای حج پزشکان بر سر شیفت بندیها اختلافنظر داشتند، سالی که ایشان بود به دلیل فعالیت و حضور بیش از حدشان اصلاً چنین اتفاقاتی نیفتاد. یا خاطره دیگر با دکتر نفیسی از سفر حج داشتند، زمان شیفتها متوجه شدیم دکتر برای صبحانه و نهار نمیرود بلکه در آن گرمای شدید عربستان روزه میگرفت و صبح تا شب بیماران را ویزیت میکرد.
بالاخره وقتی بنده حرکت و تلاش کند، خدا هم برکت میدهد. نمیشود بنشینیم سر جایمان جلوی کولر تکیه دهیم، کتاب دعا باز کنیم بگوییم خدایا به ما عطا کن. باید ایثار کنیم، بگذریم تا خدا هم کریمانه به ما عطا کند.
به چه ورزشی علاقه دارید؟
تا ۱۸ سالگی عضو گروه نوجوانان جوانان و بزرگسالان بسکتبال استان آذربایجان بودم. خیلی هم علاقه داشتم. بعد هم در دوران دانشجویی و هیئتعلمی با دوستان فوتبالبازی میکردیم و به استخر میرفتیم؛ ولی باتوجهبه سبک زندگی که امروز دارم، جراحیهای اتاق عمل و مسئولیتهای اجرایی، ورزش من به کوهنوردی منحصر شده که به آنهم خیلی علاقه دارم. با کوهنوردی میتوان کل ورزش هفته را بهصورت فشرده انجام داد. در کنار آنهم پیادهروی و دوچرخهسواری میکنم. همیشه پشت ماشین کفش ورزشی و وسایل آن را دارم، هر موقعیتی پیش بیاید انجام میدهم. ولی از ورزشهای گرانقیمت خوشم نمیآید.
چه کسانی بیشترین نقش را در موفقیت شما داشتند؟
از همه مهمتر پدر و مادرم بودند که محیط مناسب را فراهم کردند. پدرم رفیقم بود، بیشتر از پدری رفاقت میکرد و این خیلی مؤثر بود؛ دیگر اینکه من توفیق داشتم در دوران انقلاب در مسجد محل برادری داشتیم به اسم آشیخ صمد باحجب که مدتها در مسجد تحت تعلیم ایشان بودیم، در مدرسه هم مرحوم آقای فرهمند، ناظم و مدیرمان افرادی بودند که با تکتک بچهها کار میکردند، معلمین مدرسه هم مؤثر بودند. دوازده - سیزدهساله بودیم که جنگ شروع شد، شاید بزرگترین توفیق بود که در این شرایط قرار گرفتیم؛ البته شرایط خطرناکی بود و ممکن بود با کوچکترین اشتباه به دنبال گروهکهای مختلف زاویهای بازکنیم و از مسیر خارج شویم. شاید الان اخبار را بخوانید و ببینید مسئولین در دورههای مختلف علیرغم شخصیت سالمی که داشتند اشتباه و خطایی کردند، متأسفانه رسانهها و فضای مجازی طوری القا میکنند مثلاینکه همه مسئولین خطاکار هستند و خلاف میکنند. در زمان ما شهید رجایی، شهید بهشتی و شهید باهنر، شهید مطهری و دکتر شریعتی و در رأس همه حضرت امام (ره) بسیار تأثیرگذار بودند.
بهترین دوران زندگی شما از بدو تولد تاکنون کدام دوران است؟
سراسر دوران زندگی من خوب بوده است. چون استنباطم این است که در دورانی مختلف بنا به تکلیفم عمل کردم، اگر کاری به من سپردند انجام دادم و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکردم. تقریباً از چهاردهسالگی در زندگی بهشدت در حال دویدن هستم، نمیگویم موفق بودم ولی در تمام دوران آن چیزی را که از دستم برمیآمده انجام دادهام.
البته دوران خاص جبهه و زندگی با رزمندگان در آن دوران برایم خاص بود. میدیدیم این فرد که آمده جبهه، دانشجوست یا مکانیک، بنّا یا کارمند، دانشآموز و یا بیسواد، از هر صنفی که باشد در اوج ایثارگری کار میکند، در اوج اخلاق و عبادت است. رزمندگانی بودند که روزی شش، هفت ساعت در آبهای سرد بهمنشیر، کارون و یا اروندرود پا میزدند، یک فرد عادی اگر این کار را بکند باید یک هفته استراحت کند، اگر ورزشکار باشد میخواهد ریکاوری کند ولی همان رزمنده پس از آن میآید تا صبح عبادت میکند، قرآن میخواند و گریه میکند.
دورانی که یک گردان میرفت وقتی برمیگشت هشتاد درصد شهید و مجروح داده بود. دوران دفاع مقدس و زندگی با آن ایثارگران قابلتکرار نیست.
و حرف آخر:
در این قرن اگر انسان در ایران به دنیا بیاید یک امتیاز است، شاید خیلیها این حرف را مسخره کنند و روبهرویم هم میگویند، ولی به نظرم شرایطی که ما در آن هستیم از الطاف خداوند است، اگر درست استفاده نکنیم بهصورت مضاعف مورد مؤاخذه قرار میگیریم. از کسی که در اینجا، در دانشگاه تهران و در مملکت خودش خدمت میکند و از حریرچی نامی که در کشور دیگری به دنیا آمده و هیچ امکاناتی در دسترس نداشت در روز قیامت یکجور حساب نمیکشند.
به طور مثال من جراح هستم، میتوانم عمل کنم ولی میروم میخوابم بعد میروم جایی دیگر حالا مثلاً شرایط سیاسی وجود دارد و در کشور دیگر اصلاً کار پزشکی نمیکنم، قاعدتاً هم در دنیا وهم در آخرت به دلیل اینکه استفاده بهینه نکردهام مورد سؤال قرار میگیرم.
حرفم این است، درست است نابسامانی، تخلفات و..... وجود دارد، ولی ایران را ما میتوانیم درست کنیم، شرایط حال مسلمانان ایران را ما باهم میتوانیم خوب کنیم. اگر همه بنشینیم غر بزنیم، انتقاد کنیم، حتی اگر انتقاد درست باشد؛ ولی خودمان قدمی برنداریم هیچ اتفاق خوبی نمیافتد. اگر توانستیم هرکداممان نورافکن شویم که خوب است، اگر بتوانیم نورافکنهای زیادی را روشن کنیم یا نورافکن سازی کنیم خوب است، ولی اگر نمیتوانیم لااقل خودمان چراغی باشیم، شمعی باشیم و حداقل یک اتاق را روشن کنیم. راه نجات کشور ما اتصال این لکههای نورانی به هم است. درست است دولتها مشکل دارند، ممکن است درست کار نکنند، زمینهسازیها مشکل دارد ولی اصلاح دولتها و اصلاح جامعه از تکتک افراد شروع میشود؛ هرکدام اگر دور خودمان را روشن کنیم و جذب کنیم کار اساسی کردهایم و انشاءالله مورد رضایت خداوند تبارکوتعالی هم هست.
انشاءالله.
ارسال نظر